خلخال - اسالم

تعطیلاتی رو که گذشت سفر بودم، از اون سفرایی که دلم می خواد بارها تکرار بشه، مناظر فوق العاده زیبا، آسمان آبی و زیبا ، هوای مطبوع و زیبایی و زیباییی 

از خلخال تا اسالم رو طی سه روز پیاده روی با کوله طی کردیم، سفر سنگینی بود ولی بسیار لذت بخش 

 

یه عالمه حرف برای گفتن دارم ولی نمی دونم از کجا شروع کنم، اصلا شروع نمی کنم گمونم حرفام یه چندتایی پست بشه 

 

۱۰سال آینده

امروز برام یه ایمیل اومده بود که آدرس یه سایتی بود، می رفتی اونجا و ایمیلیت رو می ذاشتی و تاریخی رو که می خواستی انتخاب می کردی که در اون تاریخ مشخص نامه ای رو که الان نوشتی برات ایمیل می شه، مثلا من سال ۲۰۲۱ رو انتخاب کردم یعنی در تاریخ ۱۸آوریل ۲۰۲۱ نامه ای رو که الان نوشتم برام می یاد. 

نمی دونم چقدر این قضیه درسته، ولی برای من که خیلی جالب بود، همین که چند لحظه ای به فکر فرو رفتم و خودم رو در ده سال آینده تجسم کردم، اینکه دقیقا دلم می خواد در چه جایگاهی قرار داشته باشم، و بعد اونها رو نوشتم.  

 

نمی دونم ده سال آینده وقتی این ایمیل بدستم رسید یادم می یاد که یه روزی یه همجین کاری کردم، و اینکه آیا وقتی نامه رو باز می کنم خوشحال می شم و یا ناراحت؟ اینکه به اون چیزهایی که الان نوشتم می رسم؟ نمی دونم .... 

 

این روزا کمتر کتاب می خونم، احساس می کنم وقتی کتاب کمتر می خونم اصلا نوشتنم نمی یاد، وقتی یادداشت های چندسال پیشم رو می خونم، احساس می کنم روز به روز دارم پسرفت می کنم، دعا کنید بالاخره تصمیمم رو عملی کنم و برم شهرکتاب! یا یکی بیاد من و بزور ببرههههههه، تا بالاخره در سال جدید شروع کنم به خوندن کتاب ، یعنی فقط کافیه شروع کنم، همین شروع خیلی مهمه، بقیه اش رو بدون دردسر می رم

 

سال ۹۰

سال نو مبارک 

 

سالی همراه با شادی و نشاط براتون آرزو می کنم 

  

من شنبه از مسافرت جنوب برگشتم و تازه الان حال و حوصله نوشتن پیدا کردم، با صطلاح نوشتنم نمی اومد. 

 

یه چندروزی هم از تولدم گذشت و بنده وارد ۲۹سال زندگیم شدم 

 

راستش دارم می خوام برای امسال یه سری برنامه بنویسم، در اسرع وقت می نویسمش، آخه می گن اگه آرزوهات رو بنویسی بهشون می رسه، امیدوارم اینطور باشه!

اسفند ماه همیشه ماه شلوغیه و من هم تحت تائیر این شلوغی، درگیر کارهام هستم، کارهای خونه تکونی در جریانه، و اینکه حالا حالاها قصد تموم شدن نداره، متنفرم ازش البته :|ب و دیگه این که کلاس آوازم هم در جریانه و من حسابی نیاز به تمرین دارم، استاد این جلسه گفتند که حتما بریم کوه برای تمرین، تصمیم دارم بعد از عید پنج شنبه ها کوله ام رو بردارم، نه! این کوله ام بزرگه، یه کوله کوچیکتر می خرم، یه ساندویچی می ذارم توش، با یه فلاسکه چای! این فلاسکم رو هم نمی برد، سنگینه! از دسینی یکی می خرم هم سبکه هم خیلی خوش رنگند:دی خلاصه تنها سر می گذاریم به کوه و تمرین آواز! دارم به این فکر می کنم که چقدر باید برم بالا که هیچ کسی نباشه که من راحت جیغ و ویغ کنم، گمونه یه چندساعتی، اونوقتی دیگه نایی نمی مونه برای تمرین ، می بینید مشکلات یکی دوتا نیست که :دی دوست می دارم کلاسم رو   

 

و یه چیز دیگه، یه عینک گرون خریدم :( البته گروننننننن که نععع! کمی گرون، یعنی برای من گرون، 350 برای کارمند جماعت گرونه خوووو!

 

و دیگه این که، در این لحظه خاص از خودم بدم می یاد، کاش می تونستم در مواقع نیاز خودم رو کنترل کنم و از کوره در نرم، کاششششششششششش این توانایی رو داشتم

آواز

دیروز اولین جلسه کلاس آوازم بود  

 

از شنیدن آواز سنتی بسیار لذت می برم و اطرافیان هم گاهی بهم می گفتن که صدات قشنگه، البته صدای حرف زدنم، والا که من خوندن بلد نیستم، همین شد یه انگیزه که شروع کنم به یادگیری آواز 

کلاسهام با استاد مختاباد هستش 

امیدوارم که بتونم موفق بشم