خونه نو - سردرد خر

صبح که پاشدم برم سرکار، دیدم سرم همچنان درد می کنه و تنبلی هم مزید بر علت شد و برگشتم تو تختم و امروز رو سرکار نرفتم. سرم بهتره ولی هنوز کاملا خوب نشده.

دارم بابا رو راضی می کنم که این خونه رو بفروشه و بریم یه جای دیگه، البته بیشتر دارم به زور متوسل می شم، امیدوارم تو بازار بی صاحب مسکن، ما هم بتونیم بریم یه جای بهتر

من این خونه رو دوست ندارم، من خونه هایی که پنجره ندارن رو نمی تونم تحمل کنم، سرتاسر خونه باید پنجره داشته باشه تا بتونی آسمون رو به راحتی ببینی، بتونی شب و ستاره هاش رو ببینی


ما به زودی خونه ای خواهیم داشت با یه عالمه پنجره همون خیابونی که دوست دارم :)

لاهیجان - انزلی

سفر برای من یکی از ملزومات زندگیه، که اگه نباشه، بدجوری احساس نیاز می کنم! انگاری یه چیزی تو زندگیم کمه. همین باعث می شه که سفرهای زیادی رو تجربه کنم، البته از نظر من که خیلیم هم زیاد نیست، اگر بحث مالی و وقتش نباشه، خیلی خیلی بیشتر از اینها باید برم.

آخر هفته گذشته، با دوستان سری به لاهیجان زیبا و بندرانزلی زدیم.

روز چهارشنبه، حدود ساعت 9 سوار شدم، سه ماشین بودیم، که یکی از ماشینها قرار شد دیرتر راه بیفتن، بین راه هوا کاملا بارونی بود، عاشق بارونم و همیشه حس خوبی بهم می ده!

منجیل یه جایی منتظر ماشین دوستمون شدیم که دیرتر راه افتاده بود، کنار یه قهوه خونه نگه داشته باشیم که من پیاده شدم و رفتم کنار آتیش منقلش ایستادم، بارون و دود هیزم و تنهایی! چه حس خوبی.

بچه ها رسیدند و راه افتادیم، و اتفاق بد اینکه یه ماشینی که همه شون دختر بودند بین راه چپ کرده بودند که من اول فکر کردم بچه ها ما هستند که کاملا سکته رو زدم! همه پیاده شدیم رفتیم کمک و مجددا راه افتادیم، حدودا ساعت سه و نیم صبح رسیدیم که به صاحب ویلا زنگ زدیم یه جایی اومد بردمون ویلا، یه ویلای کاملا معمولی! خلاصه وسایل رو جابه جا کردیم و خوابیدیم

....

این و قبلترها نوشته بودم، ماه آبان، ولی کامل نشد، اون سفر عالی بود و خیلی خوش گذشت، گرچه جریانات خاص خودش رو داشت، ولی سفر همیشه خوبه