داره عید میاد

آخرین روز کاریه و من اومدم سرکار!

صبح داشتم وبلاگ آرشیوم رو یه دید می زدم، اسفند سالهای متفاوت رو که فقط دوسالش رو از حال و هوام حرف زدم، حس خوبی بود، با اینکه خیلی دیر به دیر می نویسم، تصمیم گرفتم از این روزها بنویسم تا سالهای بعد یادم بیاد چیکارا می کردم واسه خودم!

دیروز سفره هفت سینم رو با کمک الی جونم تو اداره چیدیم که کلیم خوشگل شده بود، ظهر به بعد هم که رفتم دنبال قرصای مامان، البته مدارک رو خواهرزادم سمی آورد برام، بعد دوتایی رفتیم تجریش یه غذای افتضاح خوردیم، بعدم رفتیم تندیس، من میکرودرمم رو انجام دادم و یه چرخی زدیم و برگشتیم سمت خونه که البته قبلش برای ابروم رفتم آرایشگاه، البته یه جایی که قبلا نرفته بودم، وقت خودم رو هفته پیش کنسل کرده بودم و دیگه مجبور بودم! البته بدم نشده.

و دیگه اینکه رفتم دنبال بلیط برای کرمانشاه، عروسی دوستم مریم سوم فروردین ماهه و مریم همه کلی اصرار که باید بیای، با این اوضاع، عید فقط یه سفر دو سه روزه می رم کرمانشاه و بقیه ش رو در خدمت خانه و خانواده هستم! دلم جنوب می خواست، خیلییییی! ولی خوب بچه ها سوم از تهران راه می افتند و من بهشون نمی رسم البته از کرمانشاه می تونستم با هواپیما بهشون برسم که گرون در میاد برام!

دستمم که اوف شده بود کمی بهتره و ...

زندگی همچنان در جریانه، و پنج شنبه تولدمه و من وارد سی و یک سالگی می شم!!

باورش سخته، ولی گذشت به سرعت برق و باد.

آرزو می کنم در سال جدید به آرزوهام برسم، همسفر زندگیم سر و کله ش پیدا بشه و من و از انتظار دربیاره و البته منم کمتر سخت گیرم باشم

آرزوی من برای تمام مردم دنیا و به خصوص بچه ها، سلامتی و آرامش و برخورداری از حداقل امکاناات زندگیه!