سعی می کنم خوب باشم

خوب من خونه نخریدم 

یه موردی بود که به خاطر سه میلیون که کم داشتم و کسی رو هم نداشتم بهم بده، نتونستم بخرم. البته نمی خواستم از کسی قرض بگیرم،بیشتر انتظار داشتم خانواده ام و پدرم بهم کمک کنن که ... 

و البته کمک که چه عرض کنم، در واقع پول خودم رو بهم بدن. من چیزی نگفتم، یعنی نخواستم، فقط گفتم که کم دارم ولی هیشکی به روی خودشم نیاورده 

فعلا با این اوضاع انگار نمی شه مورد خوبی خرید! 

 

اینکه فکر کنی پشتت خالیه، خیلی حس بدیه، هر چقدر که مستقل باشی و روی پای خودت! 

به خدا من یه آدمم، یه دخترم! بدون هیچ تکیه گاهی

در جستجوی خانه

همانطور که گفتم تیمور رو فروختم و پولش رو گذاشتم رو چندرغاز دیگه تا بتونم یه آلونکی بخرم.  چند وقتی هست که تو روزنامه پیگیر بودم و دو سه روزی هست که حضوری می رسم خدمت مشاورین املاک محترم. یه روزش رو با یکی از دوستام رفتم و بقیه رو هم تنها. 

یه چندتا خونه ای هم دیدم ولی فعلا که نشده. فوق فوقش با پولی که من دارم بعلاوه وام بانک مسکن باضافه اینکه خونه رو رهن هم می خوام بدم گمونم بشه بین ۳۵ تا چهل متر یه چیزی گیرم بیاد، البته بیشتر تا ۳۸ احتمالش هست. خلاصه اینکه با جماعت بنگاه دار سروکله زدن خودش داستانیه. اصلا نمی دونی داره راست می گه یا نه، چقدر می شه حساب کرد رو حرفاشون.

امروز ازشون یه کلمه جدید یاد گرفتم شیتیل 

حالا تا چند وقت دیگه بعید نیست آنی مدل حرف زدنش تغییر کنه  خلاصه آدمیزاده دیگه

از یه هفته قبل شروع می شه، کم کم اعصابت می ریزه بهم، هر روزی که بهش نزدیک تر می شی بدخلق تر می شی، می ری تو خودت، گوشه گیر می شی، تو صورتت دو سه تا جوش خودنمایی می کنه، روز  قبلش کمی درد داری ولی روز موعود دردت بیشتر می شه اینقدر که به خودت می پیچی، روزهای بعد از روز موعود درد رهات می کنه و فقط  هست .  

و بعد تموم می شه. 

 البته نه برای همیشه چون تا یه فاصله منظمی باید  دوباره منتظر اومدنش باشی!

برای ثبت در تاریخ 

 

تیمور رو فروختم

میانکاله

آخر هفته ای که گذشت یه سفر به میانکاله داشتم، یه سفر بسیار عالی و البته با یه سری اتفاقات 

چهارشنبه شب حرکت کردیم و صبح زود به گرگان رسیدیم، و صبحانه رو در پارک قرق گرگان خوردیم، بعد هم به دیدن گوزن های مارال رفتیم  که  در پارک نگهداری می شدند، گوزن های بسیار بسیار زیبا! متاسفانه برای یکی از همسفرهامون بر اثر بی توجهی حادثه ای اتفاق افتاد و این دوست مون که اتفاقا سن شون هم بالا بود، خیلی به یکی از گوزن ها نزدیک شدند و گوزن هم با شاخش ایشون رو هول دادند و  ایشون زمین خوردند و متاسفانه کتف شون شکست، یکی از بچه ها بردنشون بیمارستان و قبل از ظهر منتقل شدند به تهران. اتفاق ناراحت کننده ای بود که البته با روحیه ای که خودش داشت باعث دلگرمی بود.

بعد هم به گنبد کاووس رفتیم و از برج گنبد قابوس دیدن کردیم و بعد هم رستوران برای ناهار، و حدود ساعت 4-5 هم مسابقات اسب سواری رو رفتیم البته یه کورسش رو ، ولی خیلی هیجان انگیز بود.

بعد از اون به سمت میانکاله حرکت کردیم که بین راه لاستیک های مینی بوس دچار اشکال شد که یه یک ساعتی معطل شدیم که اون رو بچه ها به عکاسی پرداختند.

ساعت حدود 10 به  میانکاله رسیدیم و مستقر شدیم، خانمها مشغول خستگی در کردن و ماساژ دادن همدیگه و آقایون هم مشغول آماده کردن شام، شام رو خوردیم و. خوابیدیم.

صبح زود هم بیدار شدیم و با راهنمای محلی اونجا که آدم مطلع و باسوادی بودند راهی تالاب شدیم، این آقا از اون دسته افرادی بود که واقعا کارش رو بلد بود و عاشق کارش بود، عاشق پرنده ها ! طوری برخورد می کرد و حرف می زد که انگار بار اولش هست که داره اونجا رو می بینه

به تالاب زیبای میانکاله رسیدم، زیبا به معنی واقعی کلمه

؛تالاب میانکاله بخشی از این شبه جزیره‌است و در سوی باختر آشوراده قرار دارد. این تالاب اولین تالاب بین‌المللی ثبت شده در فهرست تالاب‌های کنوانسیون رامسر است. در این تالاب که ۱۰۰ هزار هکتار مساحت دارد ۴۰ گونه پرنده زندگی می‌کنند.

زمین‌های آن مجموعه‌ای از شنزارهای ساحلی، اراضی باتلاقی، آبگیرها، مرداب جنگلی با پوشش درختچه‌های گز، جنگل انارستان، بوته‌های تمشک و زمین‌های پست و گره‌افتاده هستند.  

این توضیح رو هم از ویکی پدیا گذاشتم براتون. 

هر چقدر از زیبایی اونجا بگم کم گفتم، و فقط وجود شکارچی ها درون تالاب و اطلاع از اینکه قرار وسط تالاب رو پل بزنند خیلی ناراحت مون کرد که اون هم بر می گرده به سوء مدیریت و بی سوادی و بی اطلاعی مدیرانی که در راس کار هستند. 

فکر کنید یه تالاب زیبا با یه عالمه پرنده که موقعیت توریستی فوق العاده ای داره رو با یه بی فکری می خوان خرابش کنند.  

بعد از اونجا ناهار خوردیم و به سمت تهران حرکت کردیم، نزدیکای فیروز کوه یکی از بچه ها خواست بره دستشویی که ماشین رو نگه داشتند  و بعد ش که راه افتادیم حدود دو سه مین از حرکتمون نگذشته بود که چرخهای سمت چپ ماشین از جا کنده شد و همه ما خیلی خیلی شانس آوردیم، اول اینکه ماشین سرعت بالایی نداشت و تازه حرکت کرده بود و بعد اینکه هنوز جایی بودیم که چند تا آدم می شد پیدا کرد و همه پیاده شدیم و  رفتیم داخل یکی از مغازه ها اونجا تا بچه ها یه ماشین دیگه پیدا کنند که حدود یکساعتی طول کشید. 

خلاصه اینکه سفر بسیار بسیار خوبی بود و من اصلا دلم نمی خواست برگردم، دلم می خواست یه تلسکوپ با یه دوربین دوچشمی داشتم ، و یه صندلی می ذاشتم کنار تالاب و حدود یک هفته می موندم اونجا، ولی حیف که امکان پذیر نبود. 

وقتی از سفر برمی گردم احساس می کنم که پر از انرژی هستم، اون هم سفرایی که ما می ریم، ساده و صمیمی، اصلا اهل تجملات و این حرفا نیستیم، به ساده ترین و ارزانترین شکل ممکن سفر می کنیم و خیلی هم خوش می گذره.