انتظار

دیدی گاهی اوقات منتظری، منتظر چی؟ نمی دونی!

فقط انگار می خواد یه اتفاق خیلی مهم می خواد بیفته، یه اتفاق خوب، یه چیزی که .... 

نمی دونم 

ف ق ط  

م ن ت ظ ر م

موسیقی

کیه کیه در می زنههههههه 

من دلمم می لرزه 

 

خوب دارم موزیک گوش می دم، من عاشق موسیقی قدیمیم، به آدم روح می ده 

الان رامش می خونه  

می تونی قهر بکنی ناز بکنی .... می تونی قلبم و آتیش بزنی با دلم غمها را دمساز  

اما مشکل بتونی عشقم و حاشا بکنی دیگه مشکل مثل من یاری تو پیدا بکنی 

 

امروز با همکارم صحبت می کردم، تقریبا همسن هستیم با چند ماه اختلاف، ولی توی موسیقی کلی اختلاف سلیقه داریم، من امروز همایون شجریان گوش می کردم، وقتی اومد تو اتاقم همش می گفت وایییییی آنی، حالم بد شد اینا چیه گوش می دی 

مجبورش کردم بشینه گوش کنه ولی همش می خواست فرار کنه، باورم نمی شد کسی این نوع موسیقی رو دوست نداشته باشه، همش می گفت یعنی تو واقعا دوست نداری، یعنی یه ذره هم دوست نداری؟  هی می گفت نع نعععععععع  

خلاصه اینکه همیشه سر این چیزا کل کل می کنیم به شوخی البته 

 

امشب بیشتر از همیشه عاشقم، خوب عشقی که در وجود منه هنوز در وجود کسی متجلی نشده، نمی دونم می تونم منظورم رو بگم یا نه! من فکر می کنم عشق باید اول در وجودت باشه تا بتونی اون رو در کسی متجلی کنی آآآآآآآآآآآآآآآآا هیچی اصلا خودمم نفهمیدم چی گفتم

روزمرگی

گاهی پیش می یاد که فکر می کنه که شاید دیره، شاید برای تجربه اش دیگه داره دیر می شه! 

گاهی یه چیزایی درونت وول می خوره، هی بهت تلنگر می زنه، ولی ... 

من اگه روزی صاحب دختر بشم، اینقدر مغرور بارش نمی یارم، که کلی سال طول خودشو بکشه که تعدیلش کنه! 

 

خیلی دلم می خواست می تونستم هر آنچه که تو ذهنمه رو بنویسم، ولی نمی شه! یعنی مدتهاست که دیگه نوشتنم نمی یاد، خیلی چیزا توی ذهنم هست، ولی وقتی می خوام بنویسمش ذهنم خالیه خالیه می شه! چند سال پیش یه وبلاگ داشتم که در یک اقدام احمقانه پاکش کردم، کلی پشیمونم، ولی بعضی از نوشته هام رو سیو کردم، الان که می خونمش می بینم که انگار اون موقع ها خیلی خوب می نوشتم و دایره لغاتم زیاد بوده، خوب برای این بود که کلی کتاب می خوندم و فیلم می دیدم، حالا چی! این ترمم که تموم بشه دیگه دور درس خوندن رو یه خط قرمز می کشم و می چسبم به زندگییییییییییییی،  

این دو روز هم گذشت و من حتی لای جزوه ها و کتابهام رو باز نکردم، خسته نباشم واقعا؛، ولی تصمیم گرفتم از فردا حداقل ۲-۳ساعت مفید درس بخونم! آآآآآ هر کی دروغ بگه

این چند روز دانشگاه بودم، دانشگاه من یه شهر دیگه است و من مجبورم هر هفته برم و بیام. شنبه یه امتحان داشتم، بد نبود! دوشنبه هم امتحان کارگاه داشتم و پنج شنبه هم دو تا آز دارم، و امتحانات در راهه و من هم که معلوم الحال 

این ترم یه درس سه واحدی داشتم به نام شبکه های کامپیوتری، قبلا با این استاده چندواحدی درس پاس کردم، معماری باهاش داشتم ترم قبل، اصلا حضور و غیاب نمی کرد و کلا معروف بود به اینکه کسی رو برای غیب حذف نمی کنه، منم اصلا کلاسش رو نرفتم حتی یه جلسه  بعد خبر رسید که این ترم هر کی غیب داشته باشه حذفش می کنه، منم شنبه رفتم سراغش دیدم بعلهههه اسم مبارک بنده هم جزو حذفیاست، حالا اصرار که استاد پدرت خوب من ترم آخرم و قبلا باهاتون درس و داشتم و از این صوبتا، به کتش نرفت که نرفت، همشم می گفت که شما حتی به خودت زحمت ندادی یه جلسه بیایی بگی و از من اجازه بگیری، خلاصه اینکه با هزار بدبختی راضی شد که حذفم نکنه ولی برام جریمه در نظر گرفته  جریمه ام هم اینکه کتاب معماری کامپیوتر رو پارو پوینت کنم، فک کنننننننننن اونم الان با این حجم درسا اونم ترم آخری، تازه کلیم منت گذاشت سرم 

ای خدااااااا 

خلاصه اینکه این هم مصیبت نامه یه دانشجوی ترم آخری

این روزا

باور نمیشه الان برج سه هستیم و تا چند وخته دیگه امتحانام شروع می شه، و من لای هیچ کدوم از جزوه ها به جز هوش رو باز نکردم، هوش رو هم البته مجبور بودم چون شنبه امتحان حذقی دارم، این ترم یه مقدار وضعیت قمر در عقربه، دو سه تا از درسای مهم رو نتونستم برم سرکلاسش بعدشم اینکه ترم  آخری کلی درس تلنبار شده که خدا باید رحم کنه فقط. 

بعدشم اینکه به خاطر این درسای لعنتی بعد از سفر جنوب و شمال توی عید، دیگه هیچ سفری نتونستم برم و اینجور که پیداست تا تیر ماه هم این قضیه تداوم داره. 

خلاصه اینکه این ترمم تموم بشه می مونه پروژه و کارورزی که راحت می شم از درست و مشق، کلی دارم برنامه ریزی می کنم، اینکه هیچ سفری رو از دست نمی دم، می خوام برم کلاس زبان ، کلاس سازدهنی و ورزش رو هم ادامه بدم که در حال زنگ زدنم 

کی بود گفت سنگ بزرگ علامت نزدنه