انتخاب عنوان

انتخاب اسم مناسب برای وبلاگم برای خودش پروسه ای داشته   

 

دختر مهربون 

کشک و بادمجون  

 

و حالا  

 

 

گپ و گفت 

 

 

امیدوارم که دیگه عوض نشه

هیچ عنوانی توصیف نمی کنی احوالاتم رو

شنیدن صدای داد و بیداد برای من روزمرگیه 

  

صدای موزیککککککککککک رو چقدر زیاد کنم که دیگه نشنوم؟ 

 

کی قراره این بحث های بی فایده تموم بشه؟ 

  

من هیچوقت به پدرم افتخار نکردم، هیچوقت   

 آدم مهربونیه، ولی خیلی از رفتاراش مهربونیش رو تحت الشعاع قرار می ده 

شاید یکی از دلایلی که نتونستم مرد زندگیم رو انتخاب کنم اینکه می ترسم! مرد مقتدر، مهربون، آروم، با اراده، کسی که بتونی بهش تکیه کنی، تا حالا تو زندگیم داشتن یه همچین آدمی رو تجربه نکردم، یه همچین آدمی رو خواستم ولی نیست، می ترسم تجربه مجدد یه همچین زندگیه کوفتی رو

 

 

 

دلم براش می سوزه، برای اون و مامان 

 

و الا زودتر از این ها رفته بودم 

 

من یه آدم مستقلمم چرا پس باید تحمل کنم 

 

واقعا به این می گن جبر جغرافیایی که زاده ایرانم 

 

اگه نبودم الان تنها بودم ، خودم  و خودم

خ 

س 

ت 

گ 

ی 

 

همش ۵ حرفه

امان از وقتی پشتت باد بخوره

یکشنبه آخرین امتحان دوران تحصیل که همانا اندیشه اسلامی ۲ باشد رو خواهم و داد و فینیشد. 

راستش دیگه حوصله درس خوندن ندارم از دیروزم این کتابه دستم و زمین و زمان به فحش کشیدم و به خصوص در دل هر چه می توانستم نثار این استادک کردم که نوش جونش واقعا که می یاد یه درس عمومی رو تشریحی امتحان می گیره. فککککک کن اینقدر که برای این درس وقت گذاشتم برای تخصصیام نذاشته بودم. خدا ازش نگذره :((  

آدمیزاده دیگه! پشتش باد می خوره!  

این روزها عجیب با مشکلات مالی دست و پنجه نرم می کنم، و بدتر از همه اینکه در طول سال سعی می کنم کمتر خرید کنم و خریدهام رو می ذارم برای فصل حراج، و حالا که فصل حراج هستش جیب مبارک بنده نیز میهمان پشه های بی خانمان می باشد.  

و زمانی جیب مبارک جایی برای پشه ها باقی نمی گذاره که فصل حراج نیز تمام شده و بنده حسرت به دل می مانم. 

ولی خودمونیم هاااا خرید کردن بسیار لذت بخشه مخصوصا زمانی که به پولش هم فکر نکنی. 

خوش به حاله اونایی که از بابا پول توجیبی ها آنچنانی می گیرند و با فراغ بال خرید می کنند بر عکس من که باید همیشه موقع خرید کردن  دو دوتا چار تا کنم و اگر هم پولی از والدین بگیرم به عنوان قرض تلقی می شود و لاغیر.  

ولی باید یه فکر اساسی کرد، انگار به حقوق کارمندی نمی شود اکتفا کرد، باید یه بیزنس یا منبع درآمد دوم راه بندازم، حالا چه بیزنسی خدا عالمه

مردی را نشانم بده

این ایمیل امروز برام اومده، نام نگارنده ش رو نمی دونم ، انگار خیلی به حقیقت ما نزدیکه، نه؟؟ 

 


مردی را نشانم بده
پیاده از کنار ت گذشتم ، گفتی : چندی خوشکله ؟
سواره از کنارت گذشتم ، گفتی: برو پشت ماشین لباسشویی بنشین
درصف نان، نوبتم را گرفتی چون صدایت بلند تر بود
در صف فروشگاه ، نوبتم را گرفتی چون قدت بلند تر بود
زیر باران منتظر تاکسی بودم ، مرا هل دادی و خودت سوارشدی
در تاکسی خودت را به خواب زدی تا سر هر پیچ وزنت را روی من بیندازی
در اتوبوس خودت را به خواب زدی تا مجبور نشوی جایت را به من تعارف کنی
در سینما نیکی کریمی ، موقع زایمان فریاد میکشید  وتو بلند گفتی : زهرمار
در خیابان دعوایت شد وتمام ناسزاهایت ، فحش مادر و خواهر بود
در پارک به خاطر بودن تو نتوانستم پاهایم را دراز کنم
نتوانستم به استادیوم بیایم ، چون تو شعارهای آب نکشیده می دادی
من باید پوشیده باشم تا تو دینت را حفظ کنی
مراارشاد میکنند تا تو ارشاد شوی
تو ازدواج نکردی و به من گفتی : زن گرفتن حماقت است
من ازدواج نکردم و به من گفتی : ترشیده
عاشق که شدی مرا به زنجیر انحصار طلبی کشیدی
عاشق که شدم گفتی : مادرت باید مرا بپسندد
من باید لباسهایت را بشویم و اتو بزنم تا به تو بگویند خوش تیپ
من باید غذا بپزم و به بچه ها برسم تا به تو بگویند آقای دکتر
وقتی گفتم : پوشک بچه را عوض کن ، گفتی بچه مال مادر است
وقتی خواستی طلاقم بدهی ، گفتی :بچه مال پدراست
مردی را نشانم بده..