مردی را نشانم بده

این ایمیل امروز برام اومده، نام نگارنده ش رو نمی دونم ، انگار خیلی به حقیقت ما نزدیکه، نه؟؟ 

 


مردی را نشانم بده
پیاده از کنار ت گذشتم ، گفتی : چندی خوشکله ؟
سواره از کنارت گذشتم ، گفتی: برو پشت ماشین لباسشویی بنشین
درصف نان، نوبتم را گرفتی چون صدایت بلند تر بود
در صف فروشگاه ، نوبتم را گرفتی چون قدت بلند تر بود
زیر باران منتظر تاکسی بودم ، مرا هل دادی و خودت سوارشدی
در تاکسی خودت را به خواب زدی تا سر هر پیچ وزنت را روی من بیندازی
در اتوبوس خودت را به خواب زدی تا مجبور نشوی جایت را به من تعارف کنی
در سینما نیکی کریمی ، موقع زایمان فریاد میکشید  وتو بلند گفتی : زهرمار
در خیابان دعوایت شد وتمام ناسزاهایت ، فحش مادر و خواهر بود
در پارک به خاطر بودن تو نتوانستم پاهایم را دراز کنم
نتوانستم به استادیوم بیایم ، چون تو شعارهای آب نکشیده می دادی
من باید پوشیده باشم تا تو دینت را حفظ کنی
مراارشاد میکنند تا تو ارشاد شوی
تو ازدواج نکردی و به من گفتی : زن گرفتن حماقت است
من ازدواج نکردم و به من گفتی : ترشیده
عاشق که شدی مرا به زنجیر انحصار طلبی کشیدی
عاشق که شدم گفتی : مادرت باید مرا بپسندد
من باید لباسهایت را بشویم و اتو بزنم تا به تو بگویند خوش تیپ
من باید غذا بپزم و به بچه ها برسم تا به تو بگویند آقای دکتر
وقتی گفتم : پوشک بچه را عوض کن ، گفتی بچه مال مادر است
وقتی خواستی طلاقم بدهی ، گفتی :بچه مال پدراست
مردی را نشانم بده..

نظرات 2 + ارسال نظر
بهار چهارشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:53 ق.ظ

سلام
این متن نوشته وبلاگ یادداشت های یک دختر ترشیده است (آنی دالتون)

http://anidalton.blogfa.com

بهار چهارشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:01 ق.ظ

دوباره سلام

چندتا از متن های وبلاگتون رو خوندم. خوب بودن ولی یکیش عالی بود

این وضعیت لعنتی

من هر وقت به این وضعیت لعنتی فکر می کنم کلا داغون می شم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد