یه روز تعطیل

بعد از مدتها تصمیم گرفتم دوباره بنویسم، اونم به طور ناگهانی!

یه روز تعطیل، دراز کشیدم رو تختم و لپ تاپ رو شکم، در حال چرخیدن تو اینترنتم و افکار مختلف تو سرمه! یه جورایی حوصله ام هم سر رفته! طبیعتا من الان باید سفر باشم و به دلیل بی پولی نرفتم! برای من سفر جزو ملزومات بی برو برگرد زندگیه!

دارم به دیروز فکر می کنم، دعوت شده بودیم خونه یکی از دوستا(همکارا) یه جمع دوستانه ای که هر دفعه خونه یکی به مناسبتی جمع می شیم، حالا هم خونه یکی به مناسبت خرید خونه، خوش گذشت، بگو و بخند و رقص و پایکوبی و خوردن در حد زیاد.

همه اون جمع به جز من و یکی دیگه متاهل بودند، و همه متاهلین بلا استثنا ناراضی! دلایل هر کدام بماند، بیشتر از همه دلم برای فرشته سوخت که نمی تونه طلاق بگیره، چون شوهرش می گه به شرطی طلاقت می دم که مهریه و سهمش از خونه رو و همینطور پسرش رو بذاره و بره! تو چشاش یه غمی بود، لعنت به این قوانینی که بر علیه زنهاست




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد