لاهیجان - انزلی

سفر برای من یکی از ملزومات زندگیه، که اگه نباشه، بدجوری احساس نیاز می کنم! انگاری یه چیزی تو زندگیم کمه. همین باعث می شه که سفرهای زیادی رو تجربه کنم، البته از نظر من که خیلیم هم زیاد نیست، اگر بحث مالی و وقتش نباشه، خیلی خیلی بیشتر از اینها باید برم.

آخر هفته گذشته، با دوستان سری به لاهیجان زیبا و بندرانزلی زدیم.

روز چهارشنبه، حدود ساعت 9 سوار شدم، سه ماشین بودیم، که یکی از ماشینها قرار شد دیرتر راه بیفتن، بین راه هوا کاملا بارونی بود، عاشق بارونم و همیشه حس خوبی بهم می ده!

منجیل یه جایی منتظر ماشین دوستمون شدیم که دیرتر راه افتاده بود، کنار یه قهوه خونه نگه داشته باشیم که من پیاده شدم و رفتم کنار آتیش منقلش ایستادم، بارون و دود هیزم و تنهایی! چه حس خوبی.

بچه ها رسیدند و راه افتادیم، و اتفاق بد اینکه یه ماشینی که همه شون دختر بودند بین راه چپ کرده بودند که من اول فکر کردم بچه ها ما هستند که کاملا سکته رو زدم! همه پیاده شدیم رفتیم کمک و مجددا راه افتادیم، حدودا ساعت سه و نیم صبح رسیدیم که به صاحب ویلا زنگ زدیم یه جایی اومد بردمون ویلا، یه ویلای کاملا معمولی! خلاصه وسایل رو جابه جا کردیم و خوابیدیم

....

این و قبلترها نوشته بودم، ماه آبان، ولی کامل نشد، اون سفر عالی بود و خیلی خوش گذشت، گرچه جریانات خاص خودش رو داشت، ولی سفر همیشه خوبه


حس خوب من

دارم یه حس تازه رو تجربه می کنم. 

  

یه حس خوب!

یه روز تعطیل

بعد از مدتها تصمیم گرفتم دوباره بنویسم، اونم به طور ناگهانی!

یه روز تعطیل، دراز کشیدم رو تختم و لپ تاپ رو شکم، در حال چرخیدن تو اینترنتم و افکار مختلف تو سرمه! یه جورایی حوصله ام هم سر رفته! طبیعتا من الان باید سفر باشم و به دلیل بی پولی نرفتم! برای من سفر جزو ملزومات بی برو برگرد زندگیه!

دارم به دیروز فکر می کنم، دعوت شده بودیم خونه یکی از دوستا(همکارا) یه جمع دوستانه ای که هر دفعه خونه یکی به مناسبتی جمع می شیم، حالا هم خونه یکی به مناسبت خرید خونه، خوش گذشت، بگو و بخند و رقص و پایکوبی و خوردن در حد زیاد.

همه اون جمع به جز من و یکی دیگه متاهل بودند، و همه متاهلین بلا استثنا ناراضی! دلایل هر کدام بماند، بیشتر از همه دلم برای فرشته سوخت که نمی تونه طلاق بگیره، چون شوهرش می گه به شرطی طلاقت می دم که مهریه و سهمش از خونه رو و همینطور پسرش رو بذاره و بره! تو چشاش یه غمی بود، لعنت به این قوانینی که بر علیه زنهاست




خدا رو هزاران بار شکر


مامان حالش خوبه، دیروز قندش بالا رفته بود ، مامان قبلا دیابت نداشت و خیلی نگران شدم، امروز با دکترش صحبت کردم و گفت عوارض کورتن و داروهاییه که می خوره و به مرور رفع می شد

فردا یا پس فردا احتمالا مرخص می شه، روزهای سخت و پردلهره ای بود ولی به خوبی گذشت، امیدوارم سالهای سال با این کلیه به سلامت زندگی کنه

امیدوارم همه اونهایی که بیمار هستند به زودی درمان بشن، سلامتی خیلی مهمه، کاش قدرش رو بیشتر بدونیم

مرسی خدا جونم! مرسی که اینقدر خوبی

تو جراحی مامان، اینقدر همه کارا خوب پیش رفت، مشکلات مثل آب خوردن حل شدن، و این ممکن نبود مگه با کمک خدایی که همیشه به فکر بنده هاشه، گرچه اونا خیلی خوب نباشن

دوست دارم خداجونم


کار هم عالیه، اینجا رو خیلی دوست دارم، هر روز دارم یه چیز جدید یاد می گیرم و این حس خیلی خوبی بهم می ده،


باز ممنون خداجونم

این روزا، برامون روزهای سرنوشت سازی خواهد بود

مامان دیروز عمل شد، گفته بودند که ساعت 6صبح عمل می شن، و ما ساعت 6صبح بیمارستان بودیم و تازه مشخص شد که ساعت نه و نیم عمل رو شروع می کنن، ساعت حدود 9، خواهری هم به جمع 4نفری ما اضافه شد، تا وقتی که مامان و اون آقا رو ببرن اتاق عمل، همش دلشوره داشتم که نکنه پشیمون بشه از دادن کلیه اش اون بنده خدا، که اینطور نشدخدا رو شکر، و تا ساعت 4عملشون طول کشید، اینکه برما چی گذشته ناگفتنی است، وقتی از اتاق عمل آوردنش همه خانواده ما بالاسرش بودیم، ممنوع الملاقاته و فقط تو این فاصله تونستیم ببینیمش، حالا نگرانم، این چندروز از این جهت سرنوشت سازه که مشخص می شده بدن کلیه رو قبول کرده یا نه! خدایا خودت کمک مون کن! خدایا خودت کمک کن