میانکاله

آخر هفته ای که گذشت یه سفر به میانکاله داشتم، یه سفر بسیار عالی و البته با یه سری اتفاقات 

چهارشنبه شب حرکت کردیم و صبح زود به گرگان رسیدیم، و صبحانه رو در پارک قرق گرگان خوردیم، بعد هم به دیدن گوزن های مارال رفتیم  که  در پارک نگهداری می شدند، گوزن های بسیار بسیار زیبا! متاسفانه برای یکی از همسفرهامون بر اثر بی توجهی حادثه ای اتفاق افتاد و این دوست مون که اتفاقا سن شون هم بالا بود، خیلی به یکی از گوزن ها نزدیک شدند و گوزن هم با شاخش ایشون رو هول دادند و  ایشون زمین خوردند و متاسفانه کتف شون شکست، یکی از بچه ها بردنشون بیمارستان و قبل از ظهر منتقل شدند به تهران. اتفاق ناراحت کننده ای بود که البته با روحیه ای که خودش داشت باعث دلگرمی بود.

بعد هم به گنبد کاووس رفتیم و از برج گنبد قابوس دیدن کردیم و بعد هم رستوران برای ناهار، و حدود ساعت 4-5 هم مسابقات اسب سواری رو رفتیم البته یه کورسش رو ، ولی خیلی هیجان انگیز بود.

بعد از اون به سمت میانکاله حرکت کردیم که بین راه لاستیک های مینی بوس دچار اشکال شد که یه یک ساعتی معطل شدیم که اون رو بچه ها به عکاسی پرداختند.

ساعت حدود 10 به  میانکاله رسیدیم و مستقر شدیم، خانمها مشغول خستگی در کردن و ماساژ دادن همدیگه و آقایون هم مشغول آماده کردن شام، شام رو خوردیم و. خوابیدیم.

صبح زود هم بیدار شدیم و با راهنمای محلی اونجا که آدم مطلع و باسوادی بودند راهی تالاب شدیم، این آقا از اون دسته افرادی بود که واقعا کارش رو بلد بود و عاشق کارش بود، عاشق پرنده ها ! طوری برخورد می کرد و حرف می زد که انگار بار اولش هست که داره اونجا رو می بینه

به تالاب زیبای میانکاله رسیدم، زیبا به معنی واقعی کلمه

؛تالاب میانکاله بخشی از این شبه جزیره‌است و در سوی باختر آشوراده قرار دارد. این تالاب اولین تالاب بین‌المللی ثبت شده در فهرست تالاب‌های کنوانسیون رامسر است. در این تالاب که ۱۰۰ هزار هکتار مساحت دارد ۴۰ گونه پرنده زندگی می‌کنند.

زمین‌های آن مجموعه‌ای از شنزارهای ساحلی، اراضی باتلاقی، آبگیرها، مرداب جنگلی با پوشش درختچه‌های گز، جنگل انارستان، بوته‌های تمشک و زمین‌های پست و گره‌افتاده هستند.  

این توضیح رو هم از ویکی پدیا گذاشتم براتون. 

هر چقدر از زیبایی اونجا بگم کم گفتم، و فقط وجود شکارچی ها درون تالاب و اطلاع از اینکه قرار وسط تالاب رو پل بزنند خیلی ناراحت مون کرد که اون هم بر می گرده به سوء مدیریت و بی سوادی و بی اطلاعی مدیرانی که در راس کار هستند. 

فکر کنید یه تالاب زیبا با یه عالمه پرنده که موقعیت توریستی فوق العاده ای داره رو با یه بی فکری می خوان خرابش کنند.  

بعد از اونجا ناهار خوردیم و به سمت تهران حرکت کردیم، نزدیکای فیروز کوه یکی از بچه ها خواست بره دستشویی که ماشین رو نگه داشتند  و بعد ش که راه افتادیم حدود دو سه مین از حرکتمون نگذشته بود که چرخهای سمت چپ ماشین از جا کنده شد و همه ما خیلی خیلی شانس آوردیم، اول اینکه ماشین سرعت بالایی نداشت و تازه حرکت کرده بود و بعد اینکه هنوز جایی بودیم که چند تا آدم می شد پیدا کرد و همه پیاده شدیم و  رفتیم داخل یکی از مغازه ها اونجا تا بچه ها یه ماشین دیگه پیدا کنند که حدود یکساعتی طول کشید. 

خلاصه اینکه سفر بسیار بسیار خوبی بود و من اصلا دلم نمی خواست برگردم، دلم می خواست یه تلسکوپ با یه دوربین دوچشمی داشتم ، و یه صندلی می ذاشتم کنار تالاب و حدود یک هفته می موندم اونجا، ولی حیف که امکان پذیر نبود. 

وقتی از سفر برمی گردم احساس می کنم که پر از انرژی هستم، اون هم سفرایی که ما می ریم، ساده و صمیمی، اصلا اهل تجملات و این حرفا نیستیم، به ساده ترین و ارزانترین شکل ممکن سفر می کنیم و خیلی هم خوش می گذره. 

زیر برف باید رفت

خوشحالم که برف می باره 

امروز بعد از ظهر، یه یک ساعتی از اداره باصطلاح جیم شدیم و رفتیم پارک ملت برف بازی، خیلی خوب بود، کلیم خسته مون کرد. یه خستگی شیرین البته 

 

 

ساعت 3 صبح بیدار شدم و دیگه خوابم نبرد. هی با خودم می گفتم، آنی بخواب، آفرین دختر خوب بخواب! هی با خودم کلنجار رفتم،  نشد که نشد. معمولا خیلی خیلی کم اتفاق می افته که من بی خواب بشم. و این بار از اون دفعه های نادر بود. خلاصه بعد از یکساعت پاشدم رفتم پای کامپیوتر، سعی کردم حتی الامکان از کی بوردم استفاده نکنم چنان تق و توقی می کنه که تا یک کیلومتری صداش می ره، خلاصه بهترین گزینه رفتن به جی میل و خواندن مطالب بالاترین بود. که اون هم جز اعصاب خوردی چیزی نداشت.  

 

و اما این بی خوابی من یه نتیجه داشت، در واقع یک تصمیم، و اون هم اینکه تصمیم گرفتم تیمور رو بفروشم و پولش رو بگذارم بانک مسکن. فعلا به نظرم تصمیم خوبیه، تا بعد 

 

آخر هفته معمولی داشتم، پنج شنبه سه تا فیلم دیدم، غروب با تیمور رفتیم مهمونی خونه خواهرم و شدم معلوم خصوصی بی جیر و مواجب. دو تا خواهرزاده دارم اول دبیرستان و پنجم ابتدایی، و تنها کسیم که به قول خواهرم ازش حساب می برند من هستم و موقع امتحانها هم من سرو کله ام پیدا می شه و حسابی می رسم به درساشون. ولی خیلی شیطونن، خیلی زیاد، کلی انرژی می گیرند از آدم. ولی دوست داشتنی اند، خیلی زیاد 

 

می گم آخر هفته دارم می رم مسافرت، دختر بزرگه می گه اااااااااااا خالههههههههههه، من پنج شنبه ریاضی دارمااااااا اونوقت تو می خوای بری مسافرت 

من:  

 

خلاصه اینم از ما

مرسی

بعضی اوقات دلم می خواد از آقایونی که تو تاکسی کنارم می شینن و رعایت می کنند و خلاصه کلی متشخصن تشکر کنم 

بگم : مرسی آقای محترم که  مراعات می کنید وقتی یه خانوم کنارتون نشسته. ولی تا بحال که همه تشکرات در ذهنم انجام شده  

 

آخر هفته قرار بود یه سفر بریم میانکاله که افتاد هفته بعد، شنیدم خیلی زیباستتتتتتت، من که می رم نفس بکشم

تاریک و سیاه

حبیب الله لطیفی اعدام نشد 

 

دلم هیچوقت نخواسته یه آدم سیاسی باشم و نیستم. اما خیلی چیزا دیگه دخالت توی سیاست نیست، جایی که انسانیت زیر سئوال می ره واقعا می شه بی اهمیت بود. 

خوشحالم که این جوان کرد اعدام نشد، همش به خواهر حبیب فکر می کنم که گویا درگیر پرونده برادرش هست، نمی دونم چی می گذره به اون، هر چی که هست وحشتناکه، باید یه خواهر باشی و بدونی  

 تو دانشگاه و خوابگاه بچه های کرد زیاد بودند، تا اونجائی که من دیدم کردهای سنندج آدمای خیلی خاصی هستند، قابل اعتماد، با مرام، جسور و مهربون  

دست مریزاد 

این روزا هوا سنگینه، خیلی سنگین