عنوان نوشتن سخته خو

خیرسرمان ارتقا گرفتیم، حالا نه که فکر کنید الان یه 100تومنی رفته رو حقوقمان، نخیرررررررر، فوق فوقش بیست تومان، سه سال صبر کن واسه خاطر 20 تومن، خوب البته که من مادی نیستم، ولی بدم هم نمی آمد که حقوقی بالای 1میلیون داشتیم و به خوشی هام می پرداختم، البته اصل موضوع این نیست الان،

 دخترک امور اداری که یه چندماهی هست که ازدواج کرده، زنگ زد که قدم رنجه فرموده، تشریف بیاورید برای امضا ارتقاتان، خلاصه من رفتم بالا، یه خورده حرف زدیم، نمی دونم چی داشتیم می گفتیم که حرف رسید به بچه و این صوبتا، از اون جایی هم که من عاشق بچه ام، مخصوصا دختر اگر باشه، نمی تونم خودم رو کنترل کنم، یکی از همکارای دیگه یه دختری داره عشقققققق، اکثر بعداز ظهرها می یاد پیشم، اونقدرم باهوشه که همین روزاست که یه لقمه چپش کنم، آره، گمونم حرف دنیا شد که لال بشم من که گفتم من عاشق بچه ام و ....

که یهو یه قیافه دلسوزانه ترحم برانگیزانه ای گرفت و یه نگاه سفیه اندر عاقلی انداخت که: آخیییییی خبری نیست هنوز، البته آخی رو نگفت ولی خوب مستتر بود تو حالا خبری نیستتتتتتتتتش، خلاصه منم خنده ام گرفت، یهو با یه حالت شیطنتی گفت پس خبریه :)) گفتم نه خبری نیست، خنده ام از این جهت بود که یه لحظه خودم رو در جایگاه یه بنده مفلک و قابل ترحم دیدم که از جانب اون خانم داره براش دلسوزی می شه

حالا این یه مورد از یه عالمه مواردی هست که برام پیش می یاد

آخه چرا، واقعا چرا ماها به کار همدیگه کار داریم اینقدر،

خسته شدم دیگه اینقدر با این سئوال مواجه شدم، یعنی دخالت در خصوصی ترین مسائل آدمها، من برای شیوه زندگیم باید به همه توضیح بدم، آخه عزیز من، مگه من می یام بپرسم، چرا ازدواج کردی؟ چرا شوهرت این شکلیه؟ چرا بچه دار نمی شی؟ چرا بچه دار شدی؟ چرا دو تابچه آوردی؟ چرا یک دونه داری؟ چرا چرا چرا

زندگی منه، هر جوریم بخوام اداره اش می کنه، به خدا زشته، دخالت در خصوصی ترین مسائل آدما زشته، زشتتتتتتتت

از این مسائل خنده داری که در بعضی اوقات اعصاب خرد کن هم که می شه بگذریم، می رسیم به این سه روز تعطیلی، از سایت مجیک پی سی یه سری فیلم سفارش دادم روز یک شنبه، که مثلا بشینم این سه  روزه ببینم که مرحمت نمودند و به دستمان نرساندند

خلاصه اینکه یه چندتایی دانلود کردیم و قرار است این چند روزه رو با اونها سر کنیم، و تصمیم هم داریم پا ازمنزل بیرون نگذاریم و بخوریم و بخوابیم و فیلم ببینیم، البته اگر وقتی هم شد یه دستی به سر و گوش این اتاق بکشیم که شتر با بارش گم می شه

این اتاق من هم ماجراهایی داره برای خودش که یه روزی ازش می نویسم

نظرات 2 + ارسال نظر
فرهاد چهارشنبه 24 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:04 ب.ظ http://sayehayesepid.blogfa.com/

با نظرت موافقم، من هم از دخالت در مسائل خصوصی بیزارم ، حالا دوست نزدیکی، گرمابه و گلستانی باشد می شود نادیده گرفت ولی غریبه ها را حتی اجازه بیان کنجکاوی شان را نمی دهم.

[ بدون نام ] شنبه 27 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:23 ب.ظ http://onee.blogsky.com

این دخالت در زندگی خصوصی دیگران از اثرات بیکاری هست!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد