تنفرانگیز تر از این دنیا

 

گاهی این دنیا تنفر انگیز می شه ، اونقدر تنفر انگیز که انگار در لحظه می خوای بالا بیاری 

دلم می خواد گاهی کور شم و کر. 

نبینم 

نشنوم 

 

دلم می خواد اون پسربچه رو نبینم که هر روز تو مسیر می بینمش و یه وزنه گذاشته جلوش و با اصرار می خواد که خودتو وزن کنی 

دلم می خواست اون دختر بچه معصوم رو نبینم که تو اتوبوس دستمال و فال می فروشه. 

دلم می خواست اون دوتا آدم ژولیده کثیف و درب و داغون رو نبینم که داشتن مواد می کشیدن 

دلم می خواست اون پیرمرد باغبون رو نبینم که تو این سن داره کار می کنه 

دلم می خواست اون زن با اون چادر پاره پوره و بچه اش رو که دمپایی پلاستیکی پاش بود و خبر از یه زندگی محنت بار می داد رو نبینم 

دلم می خواست اعلامیه اون زن رو نبینم که دو تا بچه دو و پنج ساله رو گذاشت و رفته! بچه های یتیم بی مادر روو  

دلم می خواست بدبختی آدما رو نبینممممممممم 

دلم می خواست آدما بدبخت نبودن.....

دلم می خواست می شد نبینم ... 

دلم می خواست نشنومممممممممممممممممممممممممم 

کاش می شد ....

 

گاهی اوقات زندگی چقدر تنفر انگیز می شه 

 

ولی زندگی جریان داره 

 

فردا صبح ساعتم زنگ می زنه، از خواب پامی شم، می رم دستشویی، مسواک می زنم، صورتم رو می شورم، پاکش می کنم، ضدآفتاب رو به صورتم می زنم و با دقت اون رو به صورتم می مالم. از کیف آرایشم خط چشمم رو در می یارم و بالای چشمم می کشم و بعد هم کمی ریمل 

امروز چی به لبم بزنم؟ برق لبم رو انتخاب می کنم. موهام رو سشوار می کشم و  شایدم اتوش کنم و اگه حوصله نداشتم باشم با تل می بندمش. مانتوم رو می پوشم، مقنعه رو سرم می کنم، مامان ناهارم رو می ذاره، از خونه بیرون می یام و ............. 

و اینکه اصلا یادمم نیست که چقدر این زندگی می تونه تنفر انگیز باشه،  

و اگرم یه چیزی ببینم که ذهن رو آزار می ده،استاپ می کنم و سریع از ذهنم دورش می کنم 

فراموشیم نعمتیهههههه 

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:56 ب.ظ

برنامه روزانه ات چه باحاله!! ناهارت رو هم مامانت میذاره واست؟

برنامه روزانم فقط به این دلیل که ناهارم رو مامانم می ذاره جالبه؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد