خونه تکونی

اول از همه اینکه از خونه تکونی بدم می یاد  

امروز کلی کار کردم، گرچه یه کمکم داشتم، مامان که نمی تونه کار کنه من می مونم و یک کمک اگه بگیریم، قراره فردام بیاد، خیلی راضی نیستم از کارش البته ولی بهتر از هیچیه

دیگه اینکه بلیطم برای جنوب روز اول فروردین اوکی شد، هوراااااااا می رم جنوب ، بچه ها چند روز قبل ترش می رن ولی من می خوام سال تحویل پیش خانواده ام باشم البته اون ها هم همینو می خوان  

 

دیگه اینکه علی هم ویزاش اومد و احتمال قبل از عید می ره انگلیس، از سفارت که اومد بیرون زنگ زد و خبر داد، گمونم تو آسمونا بود   

دیگه اینکه یکی از بچه های گروه که هفته پیش باهاشون بیرون بودیم بهم اس ام اس داد، شمارم رو هم از خواهرش گرفته بود، حال و احوال و این صوبتا  خلاصه اینکه پسر بدی نیست، ولی گمون نکنم اگر پیشنهاد بده قبول کنم، آخه من اصلا نمی شناسمش، 

 

احساس می کنم دلم می خواد عاشق بشم، یه عشق واقعی، سالهاست که مردی توی زندگیم نبوده، دلم می خواد که عاشقم باشند ولی راهش رو بلد نیست، پر از ترس و تردیدم، کاش کسی که مناسب باشه، برسه 

 

من مطمئنم یه روزی که خیلی هم نزدیکه، نیمه گمشده من سر و کله اش پیدا می شه 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد