دلم آسمون آبی می خواد 

 

چه توقع زیادی، نه؟

استقلال کوفتی

خوب وضعیت قرمزه و من چپیدم به اصطلاح تو اتاقم

البته هنوز بابا نیومده، و الاناست که پیداش بشه و مادر خانومی هم حاضر و آماده نشسته و آماده انفجاره  ، آخه بابا باز دسته گل ....

بیچاره مامان

 

خوب الساعه صدای در اومد و بابا وارد و مامان شروع کرد، اوه اوه  

صدای موزیک رو بلندتر می کنم 

 

خوب بابا مهربونه!  خصلتهای خوب داره و بعضی خصلتهای بدش بدجور تو ذوق می زنه 

که حتی حاضر نیستم مردآینده ام یکی از اونها را داشته باشه 

 

اصولا برای پدر من قول و قرار هیچ معنی نداره انگار مخصوصا تو مسائل مالی، این روزا بدجوری خسیس شده، اصلا خودش رو مسئول در قبال بچه هاش تو مسائل مالی نمی دونه، بعد از دیپلم رفتم سرکار، می تونم بگم از اون موقع تا حالا یه ریال هم برای من خرج نکرده، نه برای من و نه برای هیچ کدوم دیگه مون.  دانشگاه رفتم دریغ از اینکه یک ریال از پدرم بگیرم.

در خیلی از مسائل نمی تونم به پدرم تکیه کنم، مسائل مالی یکی از اونهاست و البته کم اهمیت ترینش 

شاید برای اینه که مستقل بار اومدم و به تنهایی همیشه کارهام رو کردم. 

موقع ثبت نام دانشگاه وقتی بچه ها با پدرهاشون بودند، حسودیم می شد و غصه می خوردم، و خیلی جاهای دیگه. البته این حالت چندلحظه بیشتر طول نمی کشید و سریع به خودم می آمدم که توقع بیجا موقوف 

دلم می خواد وقتی وسط راه گیر می کنم، چه می دونم با تیمور تصادف می کنم، یا تیمور پنچر می کنه و یا هزار و یک مسئله پیش پا افتاده دیگه، پدری داشتم که می تونستم فک کنم الان همه چی حله، هر وقت هر جا گیر می کنم فقط با یه تلفن همه چی حل می شه یه تکیه گاه دارم 

دوستش دارم ولی حق پدری رو ادا نکرده در حقم 

 

شاید یکی از دلایلی که نمی تونم انتخاب کنم مرد زندگیم رو همین باشه، چون اون آدم باید کسی باشه که من، آنی مستقلی که همیشه کاراش رو خودش کرده، همیشه تنها بوده تو دنیاش و مسائلش بتونه بهش تکیه کنه

دلم می خواد رها بشم و دلم قرص باشه از وجود یکی دیگه و بقیه زندگیم رو با این تجربه سپری کنم، و الا ترجیح می دم اون آنی تنها بمونم .

 

قیقاژ رو مخم

خوب همیشه سعی می کنم دور باشم از چیزایی که اذیتم می کنه و یا غمگینم 

چه می دونم اگه تصادفی بشه نگاه نمی کنم و رد می شم، یا امروز یه گربه بینوا رو دیدم مرده وسط خیابون سریع چشمام رو بستم و یا خلاصه سعی می کنم خیلی خودم رو درگیر نکنم 

به طور کل دنبال آرامشم 

ولی همیشه نمی تونم موفق باشم، یعنی نمی شه 

 

آلودگی وحشتناکه هوا و تکرار مداوم این سئوال توی ذهنم که ما حتی هوا هم برای نفس کشیدن نداریم، آخه چرا؟ 

 

رادیو می گه مردم خیر ایران، ستاد بازسازی عتبات عالیات یکی از موفقترین مراکز در اجرای پروژه هاست و از این صوبتا چرت و پرت، شماره حساب می ده که پول بریزین 

  

آیا نیازی هست که بیشتر توضیح بدم یا نوشتن همین جملات کافیه تا بدونین که چه اعصابی از من خرد می شه 

 

امروز برای گربه ای که تو اداره مون هست کمی غذا بردم، گذاشتم جلوش کمی می خورد و کمی نگام می کرد، با نگاش تشکر می کرد، لذت بخش بود خیلی زیاد

آمان آمان

از نداشتن حتی هوا هم برای نفس کشیدن که بگذریم و از همه نداشته ها  

 

امروز سوار یه ماشینی شدم، راننده ش هم یه مرد مسنی بود، من هم از اداره برمی گشتم، خسته که بودم هوای آلوده هم که حالی به احوالات مون داده این روزا، خلاصه یه سردرد خفیفی هم داشتم، این آقای راننده نوحه گذاشته بود، اول صداش کم بود، منم جلو نشسته بودم، کمی که گذشت صدای نوحه رو بیشتر کرد، نوحه هم ترکی بود، هی خواستم هیچی نگم، هی دندون سر جیگر گذاشتم، نشد که نشد! گفتم ببخشید مگه محرم شده؟ گفت: آره شده، تازه نشده باشه هم، مگه مسلمون نیستیم (شما همه این ها رو با لهجه ترکی بخونید)، گفتم مسلمونی چه ربطی به نوحه گذاشتن داره، ثانیا رعایت حقوق دیگران که همیشه می گن از مبانی دینی که بهش اعتقاد داری هست، البته این ها رو با لحن ملایم می گفتم، خلاصه گفت خانم من اگه صدمیلیارد هم بهم بدن عوض نمی کنم با این نوحه، منم دیگه هیچی نگفتم ! اونوقت همین آقا کرایه ها رو دولا پهنا حساب می کرد، به من که رسید دیدم باقی پول رو داره کم می ده، گفتم آقا کرایه من اینقدره، من و من کرد گفت آخه من تو این خط کار نمی کنم و این خزعبلات...

یعنی هرچی بلا سرمون بیاد حقمونه، جهالت جهالت وه که هر چی سرمون می یاد از جهالته  

آخه یعنی شعور و عقل در این حددددددددددد 

و باید بگم تعداد افراد این مدلی کم هم نیستند  

یه جایی خوندم  

با دین و یا بی دین، آدمهای خوب کارهای خوب و آدمهای شرور کارهای شرارت بار می کنند 

ولی برای اینکه آدمهای خوب کارهای شرارت بار انجام دهند به دین نیاز هست

قدیما

یه سه چهار سالی گمونم می گذره 

اون موقع ها فقط به دلیل اینکه نمی خواستم برم یه شهر دیگه جوابم نه بود و الان فکر می کنم که چقدر کار خوبی بود نه گفتن  

که الان اگر بود حتی اگر مشکل محل زندگی نبود یه عالمه مانع دیگه وجود داشت 

من چقدر عوض شدم و اگر اون موقع بله گفته بودم حالا یه آدم دیگه بودم و چقدر خوشحالم  

من این زندگی معمولی رو با افکار و عقاید جدیدم به اون زندگی معمولی ترجیح می دم 

هیچ حسی از دوست داشتن در من وجود نداره، انگار هیچ وقت نبوده 

البته اون زمان هم ادعا نمی کردم که دوستش دارم، یعنی اونقدر دوستش داشته باشم که براش هر کاری بکنم و حالا می بینم که فقط یه ارتباط ساده بوده و بیشتر عادت 

آنی الان خیلی فرق کرده  

آنی الان بزرگ شده، با عقاید جدید، با تفکرات جدیدتر و با یه عالمه آرزو و کله خری در ادامه اش البته