نمی دونم غمگینم، ناراحتم، عصبانیم!
خوب یه مشکلی دارم، یه مشکلی که این روزا خیلی فکرم رو به خودش مشغول کرده، من ۲۸سالمه، یه دختر ۲۸ساله، فردی که تحصیلکرده است و داره یه جای درست و حسابی کار می کنه و کلا شخصیت موجهی هم داره، ولی همین آدم مدام باید توضیح بده، کجا می ره ، چرا دیر کرده!
من خیلی اهل سفرم، البته اگر می خواستم منتظر اجازه پدر و مادرم باشم که احتمالا جز یکی دوتا شهر رو بیشتر ندیده بودم، تا اینکه دوسال پیش کودتا کردم و گفتم من می خوام برم فلان جا و رفتم!
و حالا خیلی می رم سفر، با یه گروه معتبر و کلی آدم به اصطلاح درست و حسابی
اینا رو می گم که بدونید آدمی هستم که به اندازه کافی دقت دارم در رابطه با آدمها، اینکه هیچوقت پارو فراتر از اونچه که باید نذاشتم و تا به حال هم درست! به معنی واقعی کلمه درست! زندگی کردم، و به عنوان یه دختری که به اندازه کافی بزرگ شده انتظار دارم آزاد باشم، اونقدر آزاد که وقتی شب از سفر برمی گردم و دیرشده، با اخم و تخم و غرغرهای پدر و مادرم مواجهه نشم، حالا هی بگو باباجون به من چه! چهل نفر آدم بودیم مگه من تنها بودم، ترافیک بود، ال بود بل بود
ولی روز از نو روزی از نو
دلم می خواد تنها زندگی کنم، برای خودم زندگی کنم، اینقدر استرس نداشته باشم وقتی از سفر برمی گردم و دیر شده!
دلم می خواد تنها زندگی کنم، ولی این آرزو رو به گور خواهم برد، محاله که اجازه بدن اینکار رو بکنم، آخه مگه چه اشکالی داره! من نمی تونم با قوانین خونه شما خودم و تطبیق بدم خوب پس ولم کنید برم دنبال زندگیم، نمی خوام ازدواج کنم، می خوام زندگی کنم می خوام راحت زندگی کنم
توی این مملکته لعنتی امکانش هست، آیا؟
سلام دوست عزیز
وبلاگ خوبی داری [گل]
خوشحال می شم با هم تبادل لینک کنیم
[گل]
آنیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی منم می خوام تنها زندگی کنم.منتظرم دستم بره تو جیبه خودم.تحمل اینو ندارم که اگه ساعته ۱۰ شبم شد ۱۱ بهم اخم و تخم کنن.آخه این چه زندگیه گندیه که ما داریم ها؟؟؟در ضمن لینکت کردم آجی جون.